چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۰
۰ نفر

نوشته اولیور لیتلتون* - ترجمه مهدی تهرانی: استیون سودربرگ، کارگردان ۵۲ ساله آمریکایی جایگاه خودش را در سینما تثبیت کرده است. آنچه او طی این مدت ساخته یا نوشته، هم تماشاگرانش را راضی کرده و هم صنف منتقدان آثارش را.

مت دیمون در خبرچین ساخته استیون سودربرگ

 اگرچه تعدادی از آثار تجاری او بسیار عامه پسند از کار در آمدند، اما هرگز او نوع نگاه خاص و پرسشگرش به جامعه را از دست نداده است. «یاران اوشن» بهترین مثال درباره سینمای تجاری و عامه‌پسند از نوع سودربرگی است. آثار خاص او مانند «ترافیک» و «چه» نیز جایگاه ویژه خود را دارند. فیلم‌هایی مستقل که داستان‌هایش طبق قواعد ژانر پیش نمی‌روند و در دسته آثار غیرمتعارف جای می‌گیرند. چیزی شبیه آثار برادران کوئن و ظرایفی که هرکدام برای خود دارند.

خبرچین (The Informant)  اما مثل دیگر کارهای تجاری سودربرگ نیست. همچنان‌که ربطی به فیلم‌های مستقل و غیرمتعارفش مانند "چه" ندارد. اگر بخواهیم حد وسطی برای او در ساخت و سازهای سینمایی‌اش در نظر بگیریم قطعا خبرچین بهترین انتخاب خواهد بود؛ یک کمدی درام شاید جنایتکارانه و البته دلهره‌آور که لحنی افشاگرانه دارد. جالب اینجاست که داستان خبرچین یک قصه واقعی است و سودربرگ این فیلم را از کتاب اسکات ایچنوالد اقتباس كرده و در حین نگارش فیلمنامه نیز مثل همیشه همکاری داشته و این بار به کمک اسکات زدبری، سناریوی اصلی را سر و شکل داده است.

مارک ویتاکر( بابازي مت ديمون)، کارمند شرکتی اقتصادی است. او که یک کارشناس امور مالی و اقتصادی است بیش از 10 سال است در این شرکت که ای. دی. ام نام دارد به فعالیت مشغول است و همگان او را دوست دارند. مارک در محیط خانه و بین اهل محل یک مرد خانواده شناخته می‌شود و همسایه‌ها حتی به سرش قسم می‌خورند، چراکه مارک آزارش به یک مورچه هم نمی‌رسد. البته گاهی بی‌دست و پایی‌اش اطرافیانش را نگران می‌کند. او در محیط کاری‌اش نیز یک کارشناس ورزیده به حساب می‌آید و همه همکاران و مدیران شرکت ای. دی. ام نیز به این نکته اذعان دارند. دیری نمی‌پاید که مارک به سبب تمام این لیاقت‌ها و پاکی و صداقت اثبات شده‌اش از سوی سهامداران ارشد شرکت به عنوان یکی از مهم‌ترین مدیران ای. دی. ام انتخاب می‌شود. اتفاقی که همه از انجامش خرسندند.

خبرچین ساخته استیون سودربرگ

اما و یکباره اتفاقی غریب برای مارک رخ می‌دهد. رویدادی که می‌تواند زندگی مارک را از این رو به آن رو کند و آرامش و آبروی این مرد شریف را از او بگیرد. قضیه از این قرار است که اف. بی. آی پس از مدت‌ها پیگیری و چوب زدن زاغ سیاه شرکت ای. دی. ام، درمی‌یابد سرمایه‌گذار‌های اصلی شرکت معاملات غیرقانونی بسیاری انجام داده‌اند و اصلا عمده ثروت شرکت از این طریق یا به واسطه پولشویی به دست آمده است. اف. بی. آی برای اثبات این اتهامات و برای به دست آوردن اسناد و اطلاعات تصمیم می‌گیرد به درون ای. دی. ام نفوذ کند اما چه کسی صلاحیت دارد این ماموریت را به انجام برساند؟ پس از مدتی بررسی بالاخره آن شخص انتخاب می‌شود و او کسی نیست جز همین مارک سربه زیر خودمان.

خبرچین یک فیلم کامل است. یعنی تمام آیتم‌های فیلمی‌ در قد و قامت یک کمدی درام دلهره‌آور را دارد. سودربرگ در خبرچین بیش از دیگر کارهایش، ذهن تماشاگر را درگیر قصه می‌کند، چراکه تماشاگر باید مدام درباره اتقاقات و حوادثی که روی می‌دهد، قضاوت کند. گاهی خود شخصیت هم با این قضیه دست به گریبان است. درست آنجا که مارک مدام از خودش می‌پرسد آیا جاسوسی برای اف. بی. آی کار درستی است؟ آیا نتیجه این کار به نفع مردم و همکارانش است؟ ما هم نمی‌توانیم از همان ابتدا یقه مارک را بگیریم. هم به خاطر سوابق ممتازش و هم این‌که او با چنین نیتی وارد کار شده که جلوی ظلم و فساد را بگیرد.

مارک وقتی پیشنهاد اف. بی. آی را می‌پذیرد همان مارک همیشگی است. ساده، منظم و سختکوش که به قول همکارانش، علی‌رغم همه سادگی و گاهی دست و پا چلفتی بودنش، دلش بیشتر برای مردم و همکارانش می‌تپد تا برای خودش. چنانچه او همان رفتار صمیمی‌ را با همکاران و همسایه‌هایش دارد که 10 سال پیش داشت. مدتی بعد اما مارک تبدیل به آدمی ‌دیگر شده بود. یک مرد همه چیز خواه و سلطه‌طلب. خبرچینی از او انسانی ساخت که تصور می‌کرد همه چیز در کنترل اوست و او باید در تمام امور همکارانش حتی ساده‌ترین و پیش‌پا افتاده‌ترین آنها دخالت کند. کم‌کم نگاه همکاران و دوروبری‌های مارک به او عوض می‌شود و او می‌ماند و خودش. حتی کار به جایی می‌رسد که مارک خودش را یک جیمز باند تمام عیار می‌داند و حتی می‌خواهد کارهای ضدجاسوسی کلان انجام دهد. کار به جایی می‌رسد که اف. بی. آی هم وقتی به اسناد و مدارکش بر اثر تشریک‌مساعی همین مارک بیچاره می‌رسد با یک تیپا او را می‌فرستد رد کارش. مارک می‌ماند با توهماتش و یک عالمه تنهایی، رسوایی و بی‌آبرویی.

اما سودربرگ هم حواسش جمع است. اصلا برای همین است که کارهایش را دوست داریم. او فضای سردرگم را به گونه‌ای روایت می‌کند تا تماشاگر را به ورطه بی‌اعتمادی به کل قصه نیندازد و بی‌خیال فیلم نشود. او از این تضادها به استاندارد‌ترین شیوه استفاده می‌کند. این تضادها به سبب ذات عناصر داستان بی‌برو برگرد منجر به خلق موقعیت‌های کمیک می‌شوند و همین روند فضا را تلطیف می‌کند و تماشاگر از گیجی خلاصی می‌یابد. یادمان نرود که مارک ذاتا آدم محجوب و بعضی وقت‌ها بی‌دست و پاست که اگرچه مدیر ارشد شرکت است و جاسوس اف. بی. آی و خبرچین آنها، اما تا بیاید و خبرچین راستکی شود کلی ماجرای خنده‌دار تحویل تماشاگر می‌دهد. حتی در چند سکانسی که مارک دارد آموزش جاسوسی می‌بیند، همین بی‌دست و پایی‌اش برای تلطیف فضا کمک می‌کند. در ضمن این شخصیت باورپذیرتر است.

خبرچین یکی از موفق‌ترین فیلم‌هایی است که توانسته تغییر هویت آدمی‌را به زبان تلخ طنز به تصویر بکشد. مارک را ابتدای فیلم به یاد بیاورید: صمیمی ‌و دوست‌داشتنی و حتی به خاطر بی‌دست و پایی‌اش قابل ترحم؛ اما اواسط فیلم او دیگر یک دروغگوی قهار و خبرچین جا افتاده شده و در پایان فیلم، مانده و رانده از همه جا.

Oliver Lyttelton*

کد خبر 307422

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha